معنی مقر بموئن - جستجوی لغت در جدول جو
مقر بموئن
اقرار کردن، به زور اقرار کردن
ادامه...
اقرار کردن، به زور اقرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قره بموئن
تشنه شدن مفرط گوسفندان به هنگام لیسیدن نمک، آغاز تمنای
ادامه...
تشنه شدن مفرط گوسفندان به هنگام لیسیدن نمک، آغاز تمنای
فرهنگ گویش مازندرانی
کسر بموئن
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
ادامه...
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
فرهنگ گویش مازندرانی
ماقر بمئن
اقرار کردن، به زور اقرار کردن
ادامه...
اقرار کردن، به زور اقرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مور بزوئن
مو بر بدن سیخ شدن، نق زدن، اعتراض کردن
ادامه...
مو بر بدن سیخ شدن، نق زدن، اعتراض کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بموئن
پایین آمدن
ادامه...
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بموئن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
ادامه...
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بموئن
گرفتار شدن
ادامه...
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
یر بموئن
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
ادامه...
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی
هر بموئن
پی در پی دچار بدشانی شدن
ادامه...
پی در پی دچار بدشانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی